با احترام به روان پاک بزرگ بانوی تعلیم و تربیت ایران و یاران صدیقش که دیگر با ما نیستند!

در آن عصر پاییزی سوم آبانماه 1358 و در زیر سقف خانه کوچک شورای کتاب کودک، جمعی گرد آمده بودند، از هر تیر و طایفه و قوم و قبیله‌ای، نویسنده و شاعر و تصویرگر و ناشر، معلم و استاد و پزشک و مهندس و هنرمند و دیگران… زن و مرد و پیر و جوان، که با تمام تفاوتهایشان مقصدشان یکی بود، مانند مسافران یک پرواز، و شاید شبیه پرواز بلند سی‌مرغ شیخ عطار! مقصد، کوهِ قاف در جستجوی شناسنامه فرهنگی کودک ایرانی بود.

زیر آن سقف کوچک، امیدهای بزرگ موج میزد، همهمه بود و سرخوشی، بی‌قراری بود و اراده، گفتگو بود و چالش، گاه نگرانی و تردید. سرانجام این قافله سالار بود که ندای حرکت سرداد:

« راه که بیافتیم ترسمان می‌ریزد!»

آنروز وقتی همه، آن خانه را ترک می ‌کردیم به طور یقین پاهایمان روی زمین نبود و امید پروازی بلند، جانهایمان را سیراب کرده بود.

میدانستیم راه دشوار است و باید از گردابها و طوفانها بگذریم! اما تنها گریز ناگزیری بود!

در این راه دشوار و طولانی، گروهی از پرواز باز ماندند و جمعی تازه نفس پرواز را پی گرفتند. و عده‌ای جان بر سر پیمان نهادند، اما پرواز را توقفی نبود و نیست.

پس از چهل سال، سی‌مرغی که مانده‌اند، خسته، آهسته اما پیوسته، به کوه قاف نزدیک می‌شوند تا شناسنامه فرهنگی کودک ایرانی را به سرانجام برسانند. اکنون که هجده جلد آن را در اختیار داریم به روزی بیاندیشیم که با شادی جلد نخست را به مانند جسمیت رویاهایمان لمس میکردیم. و به روزی که کل مجموعه را پیش رو داشته باشیم! افق روشن است، هشت گام مانده تا قله! آنها که به قله میرسند و پرچم را برمی‌اندازند نماد تمام کسانی خواهند بود که صادقانه در این راه همسفر شدند و سهم خود را ادا کردند و حتی اگر در حال حاضر، به هر دلیلی نیستند سهمشان محفوظ است.

خدا قوت، خیر پیش! چشمان منتظر بیشماری نگران پایان  خوش این پرواز هستند.

اینهم یادداشت کوچک من. ادای دینی به کسانی‌که این بار را تا اینجا  بدوش کشیدند و تا بار را بر زمین نگذارند از حرکت باز نمی‌ایستند.

                                                 ثریا قزل ایاغ     19 آبان 1398                       

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *